زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و هفده
زمان ارسال : ۲۹۳ روز پیش
ایوان ابرویی بالا انداخت و بیصدا خندید اما به محض برگشتن خندهاش را خورد.
ظرف غذا را دوباره مقابل لاریسا قرار داد.
- خوب میکنی!
به چشمهای آبی لاریسا خیره شد.
تنفر توی چشمهایش موج میزد...
در عین جسارت، ته نگاهش التماس هم دیده میشد.
دوست نداشت او را آزار بدهد اما بدون او هم آزار میکشید.
حالا که هلن ترکش کرده بود و فقط گاهی سراغش میآمد و دوباره میرفت، ل
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.