پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت پنجم :
به ساعت مچی ام نگاهی انداختم…
مهره های کمرم، گویی اعتصاب کرده و از موقعیتشان گریخته بودند که هرکار میکردم کمر بی صاحابم صاف نمیشد.
چند لحظه چشمانم را بستم…
آن قدری خوابم می آمد که در همان یک دقیقه چشم بستن گمانم یک چرت زذم و برگشتم!
چرخی بر روی صندلی زدم…
از تایم ناهار گذشته بود، اما از آنجایی که جناب دکتر مشغول آزمایشات بی نتیجه یشان بودند، نه کسی جرعت صدا زدن ب
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Najva
20دو شخص مجهول و جذاب دیگه...
۱ ماه پیشسارای
10من به جا آلیس دلم میخواد ادمین رو به تیکه های غیر مساوی تقسیم کنم
۳ ماه پیشفاطمه زهرا
00میل شدیدی به خفه کردن ادمین دارم
۳ ماه پیشFateme
10عجب ادمین بدجنسیه
۴ ماه پیشKim
00فکر کن داری از خواب شرحه شرحه میشی،***اجازتو داده ولی ادمین کره خره نمیذاره بری کپه کنی.
۵ ماه پیشالهه
10شت
۶ ماه پیشسارینا
10تا الان که عالی و کنجکاوانه بود💜 نمیشه کاری کرد متن اخطار برنامه از زیر نوشته ها برداشته بشه؟؟ خوندن یسره کلمات سخته
۷ ماه پیشنگین
10عالی
۱۱ ماه پیشNiloofar
10قشنگه
۱۲ ماه پیشستاره
10عالی
۱ سال پیشنننن
10عالی
۱ سال پیشMini
20عع این ادمینه چرا همچینه دلم میخواد بزنمش صدا بوق بده
۱ سال پیشMha
10👍👍❤️
۱ سال پیشfate
10اوووو لالاا برگامممم
۱ سال پیش
Mw
10عجب کنترلی رو خودش داره اگه من بودم ادمینو تا الان خفه کرده بودمم