بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و چهل و هفتم :
دستش را به نشانهی سکوت برای ساتی بالا آورد و با احتیاط، پایش را روی سرامیکهای برق افتادهی خانه گذاشت. با قدمهای محتاطانه، وارد شدند و توماس در را پشت سرشان به آرامی بست. چراغهای خانه روشن بودند اما انگار کسی آنجا نبود. خانهی بزرگ و با تم سیاه و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما