زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت هفتاد و یکم :
اومد تو و درو بست و قفلش و انداخت.
نفسام داره قطع میشه انگار شصت کیلومتر دوییدم.
پشتش به منه. دیگه کارم تمومه. خدا غلط کردم.
دستی به موهای لختش کشید و بازدمشو بیرون فرستاد. برگشت سمتم.
نگاه برزخی و شیطانی ترسناکش رعشه انداخت به تنم.
آب دهنم و قورت دادم:
- چرا درو بستی؟
- که در نری.
- چرا؟
پاکوبان اومد سمتم.
انقدر جیغ زدم هنجرم داره پاره میشه زانو کشید
نجمه
00#بی حیا نباشیم! 😂😂🤝