زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۵۰۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
محکمتر منو تو بغلش گرفت و پلکام و بوسید:
- نفهمیدم رخشا؛ تو همه دار و نداری هستی که من واسه زنده موندن نیاز دارم. قبل تو من تو یه دنیای متروکه از موجودات زنده نفس میکشیدم. همه میاومدن... همه میرفتن. ولی حقیقت اینه که من نمیدیدم. تو شدی یه موجود خارجی تو دنیای متروکه من. حالا خودت بگو به نظرت تحمل این دنیا بدون تو برام ممکنه؟
قطرهای سمج و داغ از حصار مژههام گریخت:
- ولی تو
چرا برامن رمانارو با
10چرارمان ۸ روزه واسه من باز نمیکنه