زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت شصت و هفتم
زمان ارسال : ۵۱۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
لبخندی ملیح رو لبای سام بود. مشخصه حواسش نیست.
محمد متفکر گفت:
- جالبه! نگین اسباب آشنایی رخشا و سام و فراهم کرد. در عوض سام باعث ملاقات نگین و شهاب شد.
البرز کنجکاو گفت:
- حالا جدی چیزی بینتونه؟
زمزمه کردم:
- آره! من دوستش دارم. ولی هنوز نمیدونه.
فرید با خنده از جاش جست زد:
- جدی قراره عروسی بیافتیم؟ خدایی قراره چهارتا عروسی بیافتم؟
البرز تای ابرویی بالا ان
سمیرا
00بچه هامگه شهاب غریبه نبودپس ارتباطش بانگین چیه کی اونودید راستی شهاب اونجاچیکارمیکرد ساموببینه نجات بده توبیابون موقع عملیاتش