زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و چهارده
زمان ارسال : ۳۰۸ روز پیش
چیزی توی دل آلیس فرو ریخت.
اخمهایش توی هم رفت.
سرش را کمی به راست چرخاند.
به آن چه شنیده بود اطمینان نداشت.
با تردید پرسید: کی؟
محافظ ابرویی بالا انداخت.
دوباره تکرار کرد: آنابت.
مات و مبهوت سر جایش ماند.
آنابت آمده بود، دخترش...
نمیتوانست بلند شود...
محافظ با دیدن رنگ سفیدش قدمی جلو رفت.
- خانم خوبین؟
جوابی نداد...
انگار حتی توانایی حرف زدن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.