بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و چهل و سوم :
به نظرش اسلحهی خوش دستی نمیآمد اما برای حفظ امنیتش مناسب بود. ابرویی بالا انداخت و با چهرهای مصمم، نقاب کلاهش را پایین داد و گفت:
- پس در نقش پلیس وارد میشم و بعد از این که سرگرمشون کردم، میرید سراغ ترور و نووا.
توماس سری به نشانه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
farima
00🙂❤️