زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۵۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
خندیدم:
- از کجا فهمیدی؟ تو خودتم تب داری.
- به هر حال این حرارت عادی نیست.
دست انداخت زیر پاها و کمرم.
جیغم تو دیوارا پیچید. سریع بازوهامو حلقه کردم دور گردن سام.
عاصی خیره شدم تو اون چشمای نافذ و خشمگینطورش:
- ساااااام؟
راه افتاد سمت اتاق:
- اینطوری صدام نزن... تضمینی نیست یه بلایی سر جفتمون نیارم.
کمی نگاش کردم. اعتراف میکنم این حرکات یهوییش هیجانمو می
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
......
00منم یه سام میخوام..... خدااااااااااااااااا