زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت شصت و سوم :
خندیدم:
- از کجا فهمیدی؟ تو خودتم تب داری.
- به هر حال این حرارت عادی نیست.
دست انداخت زیر پاها و کمرم.
جیغم تو دیوارا پیچید. سریع بازوهامو حلقه کردم دور گردن سام.
عاصی خیره شدم تو اون چشمای نافذ و خشمگینطورش:
- ساااااام؟
راه افتاد سمت اتاق:
- اینطوری صدام نزن... تضمینی نیست یه بلایی سر جفتمون نیارم.
کمی نگاش کردم. اعتراف میکنم این حرکات یهوییش هیجانمو می
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۱۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
تا اینجا خوبه
00تا اینجا خوبع