زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت شصت و دوم :
- دیدم... داری.
- نمیشه اونا رو پوشید.
- لازم نیست به فکر مراعات کردن واسه من باشی. تو هوای یخ تهران نمیشه خیس آب بشینی جایی. لباساتو عوض کن و این لباسای خیس و بنداز رو شوفاژ خشک شه. تب کنی کی قراره از من مراقبت کنه؟
کمی نگاش کردم:
- مگه نگفتی به این راحتیا انرژیت تحلیل نمیره؟
خندید:
- میخوام بره. تا یه بار دیگه عین چندسال پیش که تب کردم منو ببری خونم و پرستاریمو بکنی.
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۱۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
حنا
00خوبه