زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت شصت و یکم :
کمی نگام کرد:
- خواب نیست.
- دروغ نگو... تو همه خوابام همین و میگی.
بازومو گرفت و محکم منو به آغوش کشید.
جیغم در رفت.
لبای داغش نشست زیرگوشم.
- انقدر به خاطر من عوضی اذیت شدی؟ چیکار کنم باور کنی؟ دوباره ببوسمت؟
- نمیتونم باور کنم. همه خوابایی که داخلش بودی به اندازهای واقعی بودن که وقتی چشم باز میکردم انگار خواب بودم. نه اون موقع.
- آخه کدوم خوابیه که من د
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سامیلا
00خب
۲ سال پیشمعصومه!!!
20نویسنده پارت بعد قطعا زده تو ذوقمون😂
۲ سال پیشماریا
50مرحبا نویسنده پارت بعدخوندن داره😜۱۸+
۲ سال پیشسمیرا
10خخخخ منم لباس نیاوردم خب
۲ سال پیشهلنی
10اولا لا خوشمان امد
۲ سال پیشهرکی
80جووووون صحنه داره صحنه دار میشه😍😍😍😍 استغفرالله این تسبیحه من کوووش😐😂📿📿📿
۲ سال پیش
Narges
10واییییی این رمان عالیه انقد که من سر این رمان عرزدم که نگو تا چنددقیقه قبل چشمه اشکم به راه بود😐