زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و دوازده
زمان ارسال : ۳۱۳ روز پیش
ایوان از روی زمین بلند شد.
لاریسا بیشتر خودش را به در فشرد.
انگار که میخواست فاصله خودش و او را بیشتر کند.
ایوان پوزخندی زد.
- از همون لحظهای که پاشدی حواسم به همه چی بود، فقط خواستم امتحان کنی و مطمئن بشی!
چیزی نداشت بگوید.
اصلا نمیتوانست حرف بزند.
انرژیاش از ترس جوری تحلیل رفته بود که زبانش را هم نمیتوانست حرکت دهد.
هنوز توی شوک بود.
کمی همانطور
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
....
20بچه ها به آنابت هم حق بدید دختر حساسیه تو زندگی هیچ محبت واقعی ای از خانوادش ندید، اینکه اینقدر زود وابسته ایوان شد تقصیر خودش نیست از بی کسی و تنهاییشه تازه ایوان خانوادش و پیدا کرد بیشتربراش مهم شد
۱۰ ماه پیشمهدیه
10پس ایوان مگه عاشق هلن نبود؟ و اینکه مادر ایوان همون بتی هستش؟
۱۰ ماه پیشآتش
00عشق حقیقی ایوان هلن.ولی هلن وجود خارجی نداره.یعنی زنده نیست.ممکنه خودش با مرگ طبیعی مرده باشه یا که ایوان بعد خیانت هلن کشتتش.ممکنم هست قربانی آخر باشه.در هر صورت ایوان عاشق لاریساست چون شبیه هلنه
۱۰ ماه پیش...
30دیگه حالم از انابت و کاراش بهم میخوره
۱۰ ماه پیش
فاطی
10🥺😍😍عااالییی هر پارت داره هیجان انگیز تر از قبل میشه خسته نباشی نویسنده عزیز ♥️😍