زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت شصت :
طاقت از کف دادم و دستامو انداختم دور گردنش.
رفتم تو بغلش.
خدایا... اگه از دستش میدادم چی؟
سنگینی گلوم صدامو تحلیل برد:
- همهچیز مثل یه معجزست! خدا خودش پادرمیونی کرده که الان اینجایی سام. صدامو شنید. میدونست از پسش بر نمیام.
- دیگه قرار نیست هیچ ریسکی رو در مورد رابطمون بپذیرم موش من. یادته قبل رفتنم چی بهت گفتم؟ کافیه برگردم تا رابطمون و رسمی کنم. تو رو زودتر واسه خو
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازیلا
10جلد اول عالی بود تا اینجا هن عالی بود امیدوارم پارتهای بعدی بیشتر لذت ببرم
۱۲ ماه پیشنری
00عالییییی
۱ سال پیشfarima
30سام چه رمانتیک شده!🌝😂❤️
۲ سال پیشایدا
20چقد اینا خوبن اخه😔😂ایشالا پارت بعد هیجانیههه
۲ سال پیشفاطمه
204 پارت در اتاق خواب 😂😂😂😂😂نویسنده جون نمیشه پنج خط دیگه هم اضافه کنی گلکم فقط پنج خط چیز زیادی نیست که رد دادم من که
۲ سال پیشماریا
51پارتاکوتاهه وهمچنان توی همون ساعت اولیه بدست اوردن حافظه سام هستن ودارن رفع دلتنگی میکنن ماکه ۱هفتس توی همون روزیم حداقل یکم ۱۸+بشه دلمونوخوش کنیم یه چیزی شد😅😅
۲ سال پیش
فیونا
00دیالوگ های سام رو خیلی دوست دارم😂❤️🌝