پارت دویست و ده

زمان ارسال : ۳۱۶ روز پیش

دوباره دست روی سر لاریسا کشید.
- گریه نکن، آروم باش...
محکم‌تر در آغوشش گرفت.
- تو باید بخندی!
سرش را از سینه‌اش دور کرد.
با دست‌هایش صورت لاریسا را قاب گرفت.
- بخند باشه؟
آن‌قدر حال خودش بد بود که متوجه تغییر حالت دوباره ایوان نشد.
در همان حالت که صورتش را با دست‌هایش قاب گرفته بود، تکانی به سر لاریسا داد.
- بخند...
صدای گریه لاریسا بلندتر شد.
- بخند..

727
380,336 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آتش

    10

    واقعا ممنون.بالاخره رمان راه افتاد.از یه طرف واقعا غیر واقعیه که لاریسا راه فرار و سازمان و ول کنه و پیش زرنیخ بمونه.از یه طرف میدونم بره سمت در زرنیخ دیوونه میشه و منم اصلا دوست ندارم ایوان اذیت بشه!

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید