زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و نهم
زمان ارسال : ۳۱۹ روز پیش
پوزخند از روی لبش پاک شد.
چشمها و لحنش از آن حالتی که داشت مسخرهاش میکرد در آمد.
جدی با صدای خشدارش گفت: بس کن!
لاریسا دستهایش را مشت کرد.
عصبانیت را با بند بند وجودش احساس میکرد.
- نمیتونی من رو اینجا نگهداری... بالاخره پیدات میکنن!
ایوان پا روی پا انداخت.
- نمیکنن! نمیتونن، تا وقتی که من نخوام هیشکی پیدام نمیکنه.
چشمهایش را ریز کرد.
- دل
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
....
00نویسنده جان تچکر فراوان اون همه تایم بدون پارت موندن بلخره داره جبران میشه و داستان هم عالی و کاملاا غیر قابل پیشبینیههههه و این هیجان رمان و بیشتر میکنه