پارت دویست و نهم

زمان ارسال : ۳۱۹ روز پیش

پوزخند از روی لبش پاک شد.
چشم‌ها و لحنش از آن حالتی که داشت مسخره‌اش می‌کرد در آمد.
جدی با صدای خش‌دارش گفت: بس کن!
لاریسا دست‌هایش را مشت کرد.
عصبانیت را با بند بند وجودش احساس می‌کرد.
- نمی‌تونی من رو اینجا نگه‌داری... بالاخره پیدات می‌کنن!
ایوان پا روی پا انداخت.
- نمی‌کنن! نمی‌تونن، تا وقتی که من نخوام هیشکی پیدام نمی‌کنه.
چشم‌هایش را ریز کرد.
- دل

727
380,526 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ....

    00

    نویسنده جان تچکر فراوان اون همه تایم بدون پارت موندن بلخره داره جبران میشه و داستان هم عالی و کاملاا غیر قابل پیشبینیههههه و این هیجان رمان و بیشتر میکنه

    ۱۱ ماه پیش
  • رویا

    00

    خیلی ماجرا قروقاطی شده آخر این رمان یکی فدا میشه امیدوارم اون زرنیخ نباشهههههه

    ۱۱ ماه پیش
  • سیتا

    10

    لاریسا گناه داره اینقدر اذیت میشه

    ۱۱ ماه پیش
  • بهاره جوون

    20

    عالی👌👌👌 نمیشه پارتا رو طولانی تر کنین؟

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید