بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و چهل و یکم :
***
به هیاهو و غوغایی که در سرش به پا شده بود، به دیوار تکیه زده و سرش را به دستانش چسبانده بود. به حرفهای متین فکر میکرد. هنوز هم مطمئن نبود که باید به او گوش کند و برود یا بماند؟ اینطور که فهمیده بود، ترور و نووا دستگیر شده بودند. اگه ترور ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
farima
00یعنی راننده کیه؟؟