پارت دویست و پنجم

زمان ارسال : ۳۲۳ روز پیش

با خودش فکر کرد که کاش بی‌خیالش می‌شد و او را هم دور می‌انداخت. نمی‌دانست چرا ایوان فکر می‌کرد که او از بودن آن‌جا خوشحال است و حاضر است هر کاری بکند تا ایوان او را نگه‌دارد.
کلافه یک دستش را به پیشانی‌اش و دست دیگرش را به کمرش گرفت و چشم‌هایش را بست.
این روزها هم تمام می‌شدند.
فقط باید کمی صبر می‌کرد و امیدش را به بچه‌های تیم می‌بست.
آن‌ها هم ناامید شده بودند...
م

727
380,496 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • منتظر پارت بعدی

    10

    بالاخره ویلیام به درد خورد ..واقعا تا الان هیچ نقش موثری نداشته😂

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید