زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و چهارم
زمان ارسال : ۳۴۰ روز پیش
او را که صحیح و سالم و مانند قبل دید، شک کرد که آنچه دیشب اتفاق افتاده خواب باشد اما نگاهش که به دست باندپیچی شده ایوان افتاد، فهمید همه چیز واقعی بود.
کمی در سکوت خیرهاش ماند و بعد اولین جملهای که به ذهنش آمد را بر زبان آورد.
- دیشب داشت چه اتفاقی میافتاد؟
ایوان به همان ایوان قبلی برگشته بود.
همانقدر محکم و سرد...
چشمهای عاری از احساسش را به لاریسا دوخت و کوتاه
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
بهاره جوون
10دستت دردنکنه نویسنده بی زحمت عاشقانه اش هم زیاد کن ببینیم چی میشه لاریسا هم عاشقش میشه یا نه؟
۱۱ ماه پیشستاره
10دستت طلا نویسنده سوپرایزمون کردی بازم از این کارا بکن خوشحال میشیم همینجوری برامون پارت بذار عالی دمت گرم 😇😇
۱۱ ماه پیش.،.،،
00این انصااافف نییسسس بعد این همه وقت این خیلی کم بوودد 😭😭
۱۱ ماه پیش
کیمیا
۲۱ ساله 00مرسی از آمنه عزیز 👍👍👍 ایوان گفت تیک تاکش یاد اون دختره افتادم که می گفت آره داره میگذره تیک تیکش😂😂😂😂