پارت بیست و نهم

زمان ارسال : ۳۲۸ روز پیش

افرا بی‌حرف نگاهش می‌کرد. مگر می‌توانست لب باز کند و حتی کلمه‌ای به زبان آورد؟ لحظه‌ای از آمدنش پشیمان شد. ای‌کاش در همان بیغوله می‌ماند و مثل هرروز، بسته‌های کوچک تریاک و حشیش را دست آن آدم‌های خمار و منگ می‌داد و فراموش می‌کرد، روزگاری پدرخوانده‌ای مهربان داشت و مادری مهربان‌تر...! هر کلمه‌ای که برای گفتن به ذهنش می‌رسید، تبدیل به اشک شده، پشت پلک‌هایش جمع می‌شد. لب‌هایش بی

79
37,593 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاری

    00

    وای یعنی احتمالش هست ساغر زنده باشه؟🤔 چقدر جذاب شد داستان خسته نباشی نگار جون 🧡🏵️

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید