پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۳۳۳ روز پیش

نگاه ساغر به زمین خیره مانده بود و آب دهانش را قورت داد. بی‌رمق لب زد:
- اما طاها پاره‌ی تن‌شونه... چطور تونستن؟! آخه انگار برای اون موتورسوار فرقی نداشت حتی اگر طاها می‌سوخت!
مهرانگیز ابرو در هم کشید و حرفی نزد. لحظه‌ای در سکوت گذشت و ساغر گفت:
- به خانواده‌ش خبر ندم؟
مهرانگیز نگاهی شاکی انداخت و جواب داد:
- دنبال شر می‌گردی؟ می‌خوای میمنت بیاد این‌جا رو بذاره روی س

79
37,614 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید