مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۵۴۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
مهرانگیز شتابزده و سراسیمه با قدمهای بلند قدم برمیداشت سمت بخش اورژانس سوختگی میرفت. اشکهایش پیدرپی روی گونه میغلتید و نفسش تنگ آمده بود. نگاهش به ساغر افتاد که روی صندلی نشسته بود. همینکه ساغر صدای قدمهایی را از انتهای راهرو شنید، نگاهش را ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Zarnaz
۲۰ ساله 00واییییی آخه چراااا😥😥کار نایب به نظرم نمیتونه کار نصرت اینا باشه میتونه؟ عالی بود مرسی نگار جونم ❤️❤️پارت به پارت جذاب تر و شوک کننده تر💋❤️