پارت بیست و پنجم

زمان ارسال : ۳۴۳ روز پیش

از جا برخاست و سمت اتاق لیلی رفت. راضیه انگشت اشاره‌اش را با تأکید تکان داد و گفت:
- نری بهش وعده وعید الکی بدی ها...! من که می‌دونم طاها دست از پا درازتر برمی‌گرده، ولی کور خونده من دیگه بهش دختر نمی‌دم.
نصرت توجهی به حرفهایش نکرد و با ضربه‌ی آرامی به در، وارد اتاق لیلی شد.
***
طاها چند برگ دستمال‌کاغذی پیاپی از جعبه‌ی روی میز بیرون کشید و عرق از جبین برداشت. کلید را فشرد و

79
37,664 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید