پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۳۴۹ روز پیش

ساغر همان‌طور که موهای افرا را نوازش می‌کرد، گفت:
- ببخشید... بیدارت کرد؟
طاها لبخند کمرنگی روی لب داشت و جلو آمد.
- دید تو اتاق نیستی، نگران شد و فکر کرد جایی رفتی!
ساغر به افرا نگاه کرد که لب‌ولنج آویزان داشت و پیشانی‌اش را بوسید.
- من بدون تو جایی نمی‌رم، خوابم نمیومد اومدم با خاله‌مهری صبحونه بخورم.
مهرانگیز دو فنجان خالیِ داخل سینی را برداشت. مشغول چای ریختن ش

79
37,620 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید