مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۵۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
ساغر همانطور که موهای افرا را نوازش میکرد، گفت:
- ببخشید... بیدارت کرد؟
طاها لبخند کمرنگی روی لب داشت و جلو آمد.
- دید تو اتاق نیستی، نگران شد و فکر کرد جایی رفتی!
ساغر به افرا نگاه کرد که لبولنج آویزان داشت و پیشانیاش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما