مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۳۴۹ روز پیش
ساغر همانطور که موهای افرا را نوازش میکرد، گفت:
- ببخشید... بیدارت کرد؟
طاها لبخند کمرنگی روی لب داشت و جلو آمد.
- دید تو اتاق نیستی، نگران شد و فکر کرد جایی رفتی!
ساغر به افرا نگاه کرد که لبولنج آویزان داشت و پیشانیاش را بوسید.
- من بدون تو جایی نمیرم، خوابم نمیومد اومدم با خالهمهری صبحونه بخورم.
مهرانگیز دو فنجان خالیِ داخل سینی را برداشت. مشغول چای ریختن ش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.