بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و سی و هفتم :
لبخندی روی لبان نووا نشست که گرچه ترور آن را ندید، خیالش راحت شد و به طرف مرد چرخید. نووا از فرصت استفاده کرده و خود را به لپتاپ رساند. اطلاعات کپی شده بودند. نفسی گرفت و بدن سست شدهاش را با آسودگی به میز تکیه داد. بعد از آن که به خود آمد، سیم را ا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا
00وای ینی لو رفتن؟😕