پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۵۶۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

مهرانگیز آه کشید و نگاهش پل زده بود به آن‌سوی خاطرات گذشته...

- محمد خبردار شده بود که تو خونه‌ی ما چه خبره و حالا نوبت اون بود که اگر مهری از من به دلش بود باید دست‌به‌کار می‌شد و یه قدم هم اون میومد جلو! همین کار رو هم کرد. یه‌روز دور از چشم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.