پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۳۵۶ روز پیش

مهرانگیز آه کشید و نگاهش پل زده بود به آن‌سوی خاطرات گذشته...
- محمد خبردار شده بود که تو خونه‌ی ما چه خبره و حالا نوبت اون بود که اگر مهری از من به دلش بود باید دست‌به‌کار می‌شد و یه قدم هم اون میومد جلو! همین کار رو هم کرد. یه‌روز دور از چشم بقیه، کنج حیاط به عشقش اعتراف کرد و منم با سکوتم و لپ‌های گل‌انداخته‌م فهموندم که خاطرشو می‌خوام. محمد هم دو روز بعد، مادرش رو فرستاد حجره‌ی

79
37,652 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید