مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۵۶۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
مهرانگیز آه کشید و نگاهش پل زده بود به آنسوی خاطرات گذشته...
- محمد خبردار شده بود که تو خونهی ما چه خبره و حالا نوبت اون بود که اگر مهری از من به دلش بود باید دستبهکار میشد و یه قدم هم اون میومد جلو! همین کار رو هم کرد. یهروز دور از چشم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ف
01حیف که قسمت۲۴تونستم بخونم..بقیه اش رایگان نیست..به هرحال عالی بود..موفق باشید