پارت بیست و دوم

زمان ارسال : ۳۶۱ روز پیش

منوچهر و میمنت بچه‌های زن دوم بابام هستن.
مکث کرد. سری با تأسف تکان داد و آه کشید؛ گفت:
- چی بگم؟ بگم بابابزرگ خدابیامرزم یا بگم خدا ازش نگذره که منو ناف‌بر پسرعموم نصیر کرده بود! نصیر که من هیچوقت ازش خوشم نمیومد و عوضش تا دلت بخواد، قلبم خودشو به در و دیوار سینه‌م می‌زد وقتی شاگرد مغازه‌ی بابامو می‌دیدم. اسمش محمد بود. یه پسر یتیم شهرستانی که با مادرش زندگی می‌کرد و از هشت‌ن

79
37,601 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید