مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۳۶۳ روز پیش
هرانگیز داخل خانه برگشت و دقایقی گذشت اما طاها هنوز همانجا نشسته بود. تمام خواستهاش ساغر بود و گناه ساغر، یک ازدواج اجباری زودهنگام... چرا باید عاق میشد؟ چرا باید اینقدر غریبانه ازدواج میکرد و طرد میشد؟ ساغر در نگاه او، یک زن کامل و ایدهآل بود. چرا پدرو مادرش تمام خوبیها را فقط و فقط در وجود لیلی میدیدند؟
کلافه و خسته از فکروخیالات بینتیجه با رخوت از جا برخاست و سلانه
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.