مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۵۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
منوچهر و میمنت بچههای زن دوم بابام هستن.
مکث کرد. سری با تأسف تکان داد و آه کشید؛ گفت:
- چی بگم؟ بگم بابابزرگ خدابیامرزم یا بگم خدا ازش نگذره که منو نافبر پسرعموم نصیر کرده بود! نصیر که من هیچوقت ازش خوشم نمیومد و عوضش تا دلت بخواد، ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما