زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و یکم
زمان ارسال : ۳۶۰ روز پیش
پرورشگاه امکانات خوبی داشت...
میشد گفت در رفاه کامل زندگی میکرد اما همه چیز امکانات نبود.
او از آن پرورشگاه چیز دیگری میخواست مثلا وقتی بازی میکرد، میدوید و زمین میخورد، جای اینکه خودش بلند شود و بغض کرده دست روی خراش پایش بکشد و بعد به ناچار وانمود کند چیزی نشده، صدای مادرش را میشنید...
محبتش را حس میکرد، بلندش میکرد و او توی آغوشش میخزید و تا دلش میخواست ن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
سیتا
10نویسنده از لاریسا هم بگو چی شد پس لاریسا