مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست
زمان ارسال : ۳۶۹ روز پیش
سمت اتاق میرفتند که صدای در زدنهای پیدرپی از حیاط به گوش رسید. لحظهای به یکدیگر نگاه کردند و سمت در سالن رفتند. کسی بهشدت در را میکوبید و همزمان با ورود طاها به حیاط، مهرانگیز هم از خانه بیرون آمد.
- کیه؟ چهخبره؟ چیشده؟
مهرانگیز این را پرسید و طاها با قدمهای بلند سمت در رفت. همینکه در را باز کرد، نصیر پا به حیاط گذاشت و یقهی طاها را چنگ زد.
- خوب چوب حراج زدی به
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.