طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت ده
زمان ارسال : ۱۳۶۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
لحظات به کُندی و عذابآور میگذشت. عسل بیقرار و متوحش، منتظر ملودی بود. صدای زنگ تلفن او را از جا پراند. آب دهانش را قورت داد و گوشی را برداشت. شمارهی پدرش بود.
- الو ، عسل...
سعی داشت ارتعاش صدایش را مخفی کند و جواب داد:
- الو... جانم بابا؟
- چرا مدرسه نرفتی؟ الان ب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
رمان خون
10جز بزنه ملودی فقط
۴ سال پیشA.t
20ملودی چقدر عوضیه دلم واس عسل میسوزه و همینطور مهدخت های دختره بیچاره هیق😥
۴ سال پیشآرام
10در یک کلام ملودی پچل پیسسسک
۴ سال پیشمهدیه
۱۸ ساله 100وای خدا هیچ وقت دوستی مثل ملودی نصیبمون نکنه اینجور دوستا دست دشمن رو از پشت بستن😨😨😨😰😥😢
۴ سال پیشعسل
۱۵ ساله 110این ملودی رو بدن به من****میدم 😡😡😡😡تکرار میکنم خدا لعنت کنه دوستی رو که از دشمن هم بدتره😣
۴ سال پیشعسل
150وای عسل معتاد شد😭😭😭دلم برا مهدخت میسوزه😢نسیمم خوبه😊❤😍ولی نوید ازهمه بهتره😁😂اخلاقش مثل داداش خودمه
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 51عالییییییی مرسیییی😘😍💜
۴ سال پیش^_^
130وای عسل بیچاره چه رفیق عوضی ایی داره 😔
۴ سال پیش...
120ای ننه عسل🥺 این ملودی چه بیشعوری دختره مواد فروش😐
۴ سال پیش
آنیا
00ایشالا ملودی سقط چه دختره یه عوضیه جای خالی