مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت نوزده
زمان ارسال : ۵۸۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
دست ساغر آهسته بالا رفت و به نرمی روی گونهی طاها نشست. تهریش زبرش، پوست لطیف دستش را قلقلک میداد و لبخند زد.
- ولی من از همون اول عاشقت شدم. از همون روز اولی که اومدی بین دعوای من و اون سرکارگر هیز کارگاه و طرف منو گرفتی! طرفمو گرفتی بدون ه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هانا
10خسته نباشی عزیزم من همه رماناتو خوندم واقعا قلمت بی نظیره حیفه ک ادامه ندی گلم خدا کنه هر چ زودتر روحیتو ب دست بیاری و ادامه بدی بی صبرانه منتظر ادامه رمانت هستم 😘