مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هجده
زمان ارسال : ۳۷۵ روز پیش
تپشهای قلب ساغر بالا رفته بود و اضطراب در بند بند وجودش رخنه کرده بود. بیاختیار یاد شبی افتاده بود که عقد هاتف شده بود. با جثهی ظریف و دخترانهی نوجوانیاش مقابل مردی ایستاده بود که نگاههایش جز هوس، رنگی نداشت. رفتارش سراسر شهوت بود و ذرهای محبت در آن پیدا نبود. آنشب نحس، تمامش شکنجه بود و عذاب... اما خشونت و مردسالاری هاتف کجا و لطافت و مهربانی طاها کجا...! میان اینهمه دلهره، ش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.