پارت بیست و یکم :

تقلاکنان رو کردم به شهاب:

- شهاب یه لحظه... یه لحظه من باید باهاش حرف بزنم.

شهاب زیرلب غرید:

- محض رضای خدا اون نمی‌خواد باهات حرف بزنه.

به زور من رو کشید. از شدت هیجان نمی‌تونستم مقاومت کنم.


سکوت عمیقی حاکم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.