مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفده
زمان ارسال : ۳۷۷ روز پیش
طاها رد نگاه ساغر را گرفت و با دیدن ترمه، لبخند کمرنگی زد. سمت در قدم برداشت و حینی که دستش به طرف محمود دراز میشد برای احوالپرسی، لب باز کرد:
- سلام! خیلی خوشاومدین. اصلا انتظار اومدنتون رو نداشتم وگرنه منتظر میموندم بیاین!
دست محمود را بهگرمی فشرد و ترمه پوزخند زد، لب به کنایه باز کرد:
- دعوت میکنی و بعد انتظار اومدن نداری؟ عجب!
لبخند طاها محو شد و گفت:
- حالا که
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.