زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و نود و هفتم
زمان ارسال : ۳۷۶ روز پیش
- آره عزیزم... میارم.
ونسا که تلفن را قطع کرد استفان گوشی را روی صندلی گذاشت.
دستی به صورتش کشید و درمانده به زمین خیره شد.
لاریسا کجا بود...
جواب ونسا را چه باید میداد؟
خانه بدون لاریسا آنقدری سوت و کور بود که حتی دلش نمیخواست توی آن قدم بگذارد.
کتش را تنش کرد و بلند شد.
بدون آن که به بقیه نگاه کند، از اتاق بیرون رفت.
آنابت خیره به دیوار روبه رویش به حرفها
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
سیتا
00چه سوتی خوب انابت گفته دیگه حالا این که ایوان هم میدونست که داره گوشی اش شنود میشه هم یه چیز دیگه هست