پارت صد و نود و هشتم

زمان ارسال : ۳۷۵ روز پیش

تماس قطع شد اما استفان هنوز هم گوشی را از گوشش دور نکرده بود.
حرف‌های لاریسا را توی ذهنش مرور می‌کرد.
ایوان می‌توانست کسی باشد که لاریسا را دزدیده؟
آن‌ها به خاطر شک بی‌اندازه لاریسا به ایوان دعوا هم کرده بودند.
گوشی را از گوشش فاصله داد و با انگشت اشاره و شستش قسمت بالای بینی‌اش را فشرد.
ونسا صدایش کرد‌.
- بابا؟
بی‌حواس بله گفت که ونسا به دیوار تکیه داد و مغم

727
380,513 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطی

    00

    اووووو یه دیالوگ خفن و ماندگار از زرنیخ😍😍خسته نباشی نویسنده عزیز ♥️

    ۱۲ ماه پیش
  • سمیرا

    ۲۷ ساله 40

    بابا اینجوری ادم دق مرگ میشه هی تیکه تیکه 😭😭😭😭😭😭

    ۱۲ ماه پیش
  • سیتا

    00

    یعنی میخواد انابت رو ببره همون خونه ای که لاریسا اونجاست یا جایی دیگه

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید