زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و نود و هشتم
زمان ارسال : ۳۷۵ روز پیش
تماس قطع شد اما استفان هنوز هم گوشی را از گوشش دور نکرده بود.
حرفهای لاریسا را توی ذهنش مرور میکرد.
ایوان میتوانست کسی باشد که لاریسا را دزدیده؟
آنها به خاطر شک بیاندازه لاریسا به ایوان دعوا هم کرده بودند.
گوشی را از گوشش فاصله داد و با انگشت اشاره و شستش قسمت بالای بینیاش را فشرد.
ونسا صدایش کرد.
- بابا؟
بیحواس بله گفت که ونسا به دیوار تکیه داد و مغم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطی
00اووووو یه دیالوگ خفن و ماندگار از زرنیخ😍😍خسته نباشی نویسنده عزیز ♥️