زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و نود و ششم
زمان ارسال : ۳۹۰ روز پیش
استفان نا امید نشست.
رز نگاه ناباورش هنوز هم به مانیتور بود.
تنها امیدی که داشتند نا امید شد.
هیچکدامشان نمیدانستند چطور باید استفان را آرام کنند.
صدای زنگ گوشی استفان توی اتاق پیچید.
اعتنایی نکرد.
انگار که اصلا نشنیده باشد.
گوشی آنقدر زنگ خورد تا بالاخره ساکت شد.
به فاصله دو دقیقه دوباره زنگ خورد.
هیچکدام جرعت نداشتند چیزی بگویند.
چشمهای اس
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
سمیرا
۲۷ ساله 10بقیه رمان کو
۱ سال پیشسیتا
00چقدر بعد هست یک بچه از مادرش دور باشه بچه گناه داره
۱ سال پیشهانی
10خسته نباشی مرسیییی ❤️
۱ سال پیشبهاره جوون
90سلام نویسنده لطفا پارت گذاری تون رو منظم تر کنید واینکه رمانت خیلی خوبه فقط تنها بدیش پارت گذاریه الان من اومدم این پارت رو بخونم پارت قبلی یادم نبود رفتم قبلی رو خوندم وبعد این پارت جدید
۱ سال پیش
.....
10انتظار نداشتم لاریسا فرد مورد نظر زرنیخ باشد ، رمان تا کی ادامه دارد؟ ۱۳ روز از پارت گذاری تون میگذرد لطفا اعلام کنید.