مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شانزده
زمان ارسال : ۳۸۳ روز پیش
ساغر خودش را عقب کشید و خندان گفت:
- پررو نشو دیگه! برو بذار به کارم برسم.
طاها لحظهای پلک روی هم فشرد و لبخندش کش آمد.
- باشه... فعلا تو گربهرقصونی کن! ببینم فرداشب هم میتونی از چنگم فرار کنی؟
ساغر ابرویش را بالا برد و تهدیدوار گفت:
- یه کاری نکن نظرم عوض بشه ها! هنوز دیر نشده که...
طاها سمتش خیز برداشت و حرفش ناتمام ماند. دخترک را به دیوار پشتسرش چسباند و هردو دستش
آلما
00ای جان... عاشق طاهام و پررو بازیاش😜🔥🔥. خوبه حالا عقد کردن بعد اون ترمه و شوهرش رسیدن.