پارت پانزده

زمان ارسال : ۳۸۵ روز پیش

نصیر آشفته و حرص‌آلود ناخن‌هایش را کف دست می‌فشرد و کنج لبش را زیر دندان نیش می‌جوید. زیر لب با خود زمزمه کرد:
- آخر نیشش رو زد، زهرش رو ریخت زنیکه‌ی پتیاره!
مشتش را کف دست کوبید به داخل خانه برگشت. صدایش را بالا برد و رو به میمنت گفت:
- ببین چی‌میگه این دامادت میمنت! میگه اونیکه هیزم می‌ریزه به این آتیش، مهرانگیزه! خوب بعد از سی‌سال زهرش رو ریخت بهم! خوب انتقام گرفت...
بدو

79
37,656 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید