پارت صد و نود و پنجم

زمان ارسال : ۳۹۷ روز پیش

- چرا جلوشون رو نگرفتی؟
شانه‌ای بالا انداخت.
- شاید می‌دونستم که لایق مردنه!
لاریسا در حالی که از عصبانیت نفس نفس می‌زد فریاد کشید: تو همه چیز و می‌دونی نه؟
به سمت ایوان یورش برد.
لباسش را توی مشتش گرفت.
- تو می‌دونی که کی بده کی خوبه؟ تو تعیین می‌کنی چه آدمی لایق مرگه و چه آدمی نیست؟ تو یه هیولایی... یه آدم آشغال و متوهم که هیشکی تحملت نکرده و اینجایی! تو یه شخصیت در

727
380,471 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آتش

    00

    و بالاخره رسیدیم پارت اول رمان

    ۱ سال پیش
  • مومو

    30

    همه ماجرا به کنار، لاریسای خوشبخت 😂ایوان بوسش کرددددد

    ۱ سال پیش
  • بهاره جوون

    50

    اره بوسش کرد فقط حیف که زن شوهر داره واین جای داستان رو خوندم چندشم شد😥

    ۱ سال پیش
  • آمنه آبدار | نویسنده رمان

    خودم نیز

    ۱ سال پیش
  • فاطی

    20

    پارت عالی 😃 خسته نباشی نویسنده عزیز ♥️😍

    ۱ سال پیش
  • سیتا

    30

    پارت خوب و طولانی بود خسته نباشی نویسنده

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید