پارت سیزده

زمان ارسال : ۳۹۶ روز پیش

لبخند روی لب ساغر خشکید و پرسید:
- خانواده‌ت...! اونا چی؟
طاها با بی‌خیالی گفت:
- تا قیام قیامت هم که صبر کنم و بهشون التماس کنم، اونا مرغ‌شون یه پا داره. من دعوت‌شون می‌کنم دیگه بقیه‌ش با خودشون!
با دو انگشت گونه‌ی ساغر را فشرد و لب زد:
- فکرشو نکن. همه‌چی رو بسپر به خودم بدون هیچ نگرانی‌ای... پاشو آماده‌شو.
- کجا می‌ریم؟
- معلومه... خرید برای عقد!
ساغر از جا ب

79
37,633 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    ساغر سن وسالی نداره ولی باوجودبچه سخته واسه خانواده طاها

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید