پارت صد و نود و چهارم

زمان ارسال : ۳۹۸ روز پیش

رز به سمت سیستم رفت، استفان به دنبالش راه افتاد و پشت صندلی‌اش ایستاد.
کارهایی که لازم بود را انجام داد.
مارگارت هنوز هم داشت توضیح‌ می‌داد.
- احتمالا پسرش می‌دونه لاریسا کجا رفته یا اینکه راننده تاکسی چه شکلی بوده.
استفان که‌ نگاهش را به مارگارت دوخته بود، با صدای متعجب رز به سمتش برگشت.

***

لاریسا نگاه پر از تنفرش را به ایوان دوخت.
- من و پیدا می‌کنن،

727
380,391 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ریحان

    00

    عاشق شخصیت ایوان شدم کاش واقعی بود

    ۱ سال پیش
  • بهار

    50

    من فکر کنم ایوان میخواد به لاریسا کمک کنه

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید