سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۶۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
بابا با تعجب نگاشون میکرد.
- به خدا که من موندم چی بگم!
خاله دریا بلافاصله به سمت عمو علی چرخید و گفت: علی، محمد فرار کرده.
بابا قشنگ رنگ از رخش پرید.
مامان راست میگفت بابا زیادی در این موارد ترسو بود.
عمو علی با ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا_هستم
00😃 از وقتی ممدا زیاد دخترا دل نمیدن😃😃😂