پارت سی و سوم

زمان ارسال : ۴۱۴ روز پیش

بابا با تعجب نگاشون می‌کرد.

- به خدا که من موندم چی بگم!

خاله دریا بلافاصله به سمت عمو علی چرخید و گفت: علی، محمد فرار کرده.

بابا قشنگ رنگ از رخش پرید.

مامان راست می‌گفت بابا زیادی در این موارد ترسو بود.

عمو علی با ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید