پارت یازده

زمان ارسال : ۶۲۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

ساغر خیره به چشم‌های طاها بود و صدای نایب، نصیرخان، احترام‌خانم و سیمین در گوشش پژواک می‌شد؛ همه او را هرزه می‌دانستند و از همه‌جا رانده شده‌بود. لب‌هایش لرزید و با تأنی گفت:

- باید فکر کنم!

قلب طاها در سینه لرزید و لبخند محوی کنج لبش ن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.