پارت یازده

زمان ارسال : ۴۱۰ روز پیش

ساغر خیره به چشم‌های طاها بود و صدای نایب، نصیرخان، احترام‌خانم و سیمین در گوشش پژواک می‌شد؛ همه او را هرزه می‌دانستند و از همه‌جا رانده شده‌بود. لب‌هایش لرزید و با تأنی گفت:
- باید فکر کنم!
قلب طاها در سینه لرزید و لبخند محوی کنج لبش نشست. اولین مرتبه بود که به جای جوابِ نه تندوتیز، مهلت خواسته بود! دست‌هایش آهسته سر خورد و صاف نشست. بی‌آن‌که حرفی بزند، سوئیچ را چرخاند و راه

79
37,627 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    رمان قشنگیه 😍ولی سخته واقعا هرکسی اینکارونمیکنه باوجود یه بچه سالروز انتخاب کرده خانواده شم حق دارن

    ۳ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون❤

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید