پارت هشتم

زمان ارسال : ۴۱۹ روز پیش

ساغر روی کاناپه نشسته بود و زانوهایش را بغل گرفته بود. سر روی زانوها داشت و بی‌صدا اشک می‌ریخت. مهرانگیز کنارش نشست و مهربانانه نوازشش کرد.
- دخترِ گلم... عزیز دل... چرا با خودت این‌جوری می‌کنی؟ مشکلت با این‌جا موندن چیه آخه؟ گفتم که طاها رو راه نمی‌دم، نگفتم؟
ساغر نگاه خیسش را بالا گرفت. نفسی بیرون داد و بغض‌آلود گفت:
- همین الان که‌ وسایل رو می‌آوردیم، باز سروکله‌ی نایب پ

79
37,640 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید