مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفتم
زمان ارسال : ۴۲۴ روز پیش
بغضش آب شد و گونههایش را داغ کرد. سربه زیر انداخت و لیوان آب در دستش فشرده میشد. نگاهش به درِ بستهی خانه خیره مانده بود. تمام مشکلات مقابل چشمهایش قد علم کرده بودند.
طاها باز سمتش برگشت. مقابلش روی زانوها نشست و دلجویانه گفت:
- چرا گریه کردی ساغر؟ کاش بهم اعتماد کنی و فقط یه بله بهم بگی، بعدش ببین چطور سر این نایب رو به طاق میکوبم!
بینیاش را بالا کشید و نگاهش کرد. صدا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.