زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و شصت و ششم
زمان ارسال : ۴۹۰ روز پیش
فقط متعجب به اویی که راحت خوابید نگاه کرد. استفان حس و حالش را درک نمیکرد.
برای خودش هم خیلی مسخره بود که بخواهد ایوان را رمانتیک ببیند.
این پسر فقط سرد بود و لرز به جان آدم میانداخت.
آنابت را اما داشت روز به روز وابستهتر میکرد.
پسر جذابی بود اما مگر میشد یک نفر عاشق چنین شخصیتی شود؟
استفان او و احساساتش را درک نمیکرد چون آن حسهای بد ثانیهای را در چشمهای ای
هرکی
00چرا پارت جدید نداشتیم؟