پارت نود و هشتم

زمان ارسال : ۵۲۲ روز پیش

ارام با انگشت قسمتی از کیک خامه ای را برداشتم و روی سنگش کشیدم
_طعم توت فرنگیه، تو دوست داشتی!
ریز خندیدم
_حسنم یادمه دوست داشت…همون حسن که روز عروسی مثل کیسه زباله گذاشتم دم در…

با بغض خندیدم
_بعد مثل احمقا عاشق آروی شدم!؟ من آشغال!؟ من!؟
خندیدم…
خم شدم و چشمانم را بستم.
_چی ارزو کنم که خدا برت گردونه!؟ هوومم؟

خندیدم..،
_خداا که سرش شلووغه رها

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید